معنی صفتی برای سحرخیز

لغت نامه دهخدا

سحرخیز

سحرخیز. [س َ ح َ] (نف مرکب) آنکه پگاه برخیزد. که بامدادان زود از بستر خواب برخیزد. که صبح زود از خواب برخیزد:
پگه تر زآن بتان عشرت انگیز
میان دربست شاپور سحرخیز.
نظامی.
دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاران
چو بیند دست در آغوش مستان سحرخیز است.
سعدی.
بخدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را.
حافظ.
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد.
حافظ.
|| مجازاً، عابد. زاهد. که سحرها برای عبادت برخیزد و شب زنده داری کند. مستجاب الدعوه. مبارک دم:
گر همی پیر سحرخیزبه نی برّد تب
نی ببرید و بر آن پیر گرائید همه.
خاقانی.
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند.
حافظ.


بی صفتی

بی صفتی. [ص ِ ف َ] (حامص مرکب) حالت بی صفت. در اصطلاح تصوف (نقشبندیان)، از خود بیخود شدن، از خود رستن، مدهوش گشتن در حال سماع و جذبه است. (از رشحات کاشفی، نسخه ٔ خطی): اثر آن توجه مشاهده ٔ بی صفتی محض بود و در آن بی صفتی هیچ اثری و گردی دیده نمیشد. (انیس الطالبین ص 23). || بی وفایی. ناسپاسی. || فقدان صفات نیک. (فرهنگ فارسی معین).

فارسی به عربی

صفتی

نعتی

مترادف و متضاد زبان فارسی

سحرخیز

پگاه‌خیز، صبح‌خیز،
(متضاد) دیرخیز

فارسی به ایتالیایی

سحرخیز

mattiniero

فرهنگ عمید

سحرخیز

آن‌که هنگام سحر از خواب برخیزد،

فرهنگ فارسی هوشیار

سحرخیز

پگه خیز


گدا صفتی

حالت و کیفیت گدا صفت گدامنشی لئامت: غلام همت آن رند عافیت سوزم که در گدا صفتی کیمیاگری داند. (حافظ)


آب صفتی

آب خویی آب سرشتی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

آب صفتی

آبخویی، آب سرشتی

معادل ابجد

صفتی برای سحرخیز

1678

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری